بی تعصب دمی با ما باش

در ای وبلاگ از نظرات اهل سنت سخن به میان می آید

بی تعصب دمی با ما باش

در ای وبلاگ از نظرات اهل سنت سخن به میان می آید

حق پدر و مادر

یکی از انحرافات اخلاقی که بعضی جوامع به طور جدی از آن رنج می برد نادیده گرفتن حق والدین است.بسیاری از افراد در احسان و نیکرفتاری با پدر و مادر کوتاهی می ورزند و آن گونه که قرآن می فرماید در برابر پدر و مادر متواضع نیستند در حالی که پدر و مادر از منزلت بسیار والایی برخوردارند به گونه ای که یکی از اصحاب از رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی حق پدر و مادر پرسید. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود:هما جنتک و نارک آن دو بهشت و دوزخ تو هستند.یعنی اگر با آنها نیکرفتار و در برابرشان متواضع باشی اسباب و زمینه ی رفتن به بهشت را برای خود فراهم کرده ای ولی اگر با آنها بدرفتاری کنی و از دستورات صحیح شان سرپیچی کنی زمینه ی رفتن به دوزخ را برای خود فراهم کرده ای.این در حالی است که بسیاری از فرزندان از پدر و مادر به خصوص پدر خواسته های زیادی خارج از وظیفه ی آنان دارند.

در مجموع آیاتی که درباره ی حقوق پدر و مادر آمده هشت مسئله به وضوح بیان شده است:
ادامه مطلب ...

بخشی از تحقیق علمی گیاهان و جانوران از دیدگاه قرآن

تهیه وتنظیم: شهین الیاسی
{وَفِی الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِّنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِیلٌ صِنْوَانٌ وَغَیْرُ صِنْوَانٍ یُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِی الأُکُلِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ} [ رعد: 4]
ودرروی زمین قطعاتی در کنار هم قرار دارد که با هم متفاوتند وباغ هایی از انگور وزراعت ونخل ها که بر یک پایه [...]

ادامه مطلب ...

بررسی و تحقیق درباره دعا در قرآن

مرحله به مرحله بررسی میکنیم:
1- اسنادی که بر واجب بودن دعا و امر پروردگار بر آن را نشان میدهد:
*وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ&
و هنگامی که بندگان من‏، از تو در باره من سؤال کنند، [بگو:] من نزدیکم! دعای دعا کننده را، به هنگامی [...]

ادامه مطلب ...

جنین شناسی علمی و انطباق آن با آیات قرآنی

جنین شناسی پزشکی وانطباق آن باآیات قرآن
نویسنده: مریم شمس
مقــدمه:
با کشف حقایق جدید در علم جنین‌شناسی، انسان در برابر اعجاز نهفته در قرآن که به مراحل آفرینش جنین اشاره نموده ‌سر فرود آورده، چرا که اینگونه مطالب در چهل و اندی آیه و ده‌ها حدیث شریف آمده و در طول پانزده قرن خطوط اصلی در زمینه [...]

ادامه مطلب ...

مسئله امامت

شیعیان‌ معتقدند خداوند تصریح‌ به‌ امامت‌ علی‌ رضی الله عنه و فرزندان‌ او کرده‌ است‌ و علی‌ شایسته‌تر و اولی‌تر از دیگران‌ به‌جانشینی‌ پیامبر صلی الله علیه وسلم بوده‌ است‌، و می‌گویند ابوبکر و عمر و عثمان‌ رضی‌ الله عنهم‌ به‌ علی‌ و فرزندانش‌ ظلم‌ کرده‌ و حق‌خلافتشان‌ را غصب‌ کرده‌اند، و اضافه‌ می‌کنند هر کس‌ معتقد به‌ صحت‌ خلافت‌ ابوبکر و عمر و عثمان‌ باشد، فاسق‌ بلکه‌کافر است‌.
مجلسی‌ در بحار الانوار ج‌23 ص‌390 می‌نویسد: شیعه‌ بر این‌ اصل‌ متفقند که‌ هر کس‌ امامت‌ یکی‌ از ائمه‌ و اطاعت‌ ازآنها را که‌ خداوند فرض‌ دانسته‌ است‌ انکار کند، کافر و همیشه‌ در جهنم‌ خواهد بود. کلینی‌ نیز می‌نویسد: نافرمانی‌ علی‌کفر و اعتقاد به‌ برتری‌ کس‌ دیگری‌ جز او شرک‌ است‌. (الکافی‌، الحجه‌،45و52)
در تفسیر نور الثقلین‌ ج‌1 ص‌654 آمده‌ است‌: آیاتی‌ در قرآن‌ تصریح‌ به‌ امامت‌ علی‌ کرده‌اند اما این‌ آیات‌ را از قرآن‌ حذف‌کرده‌اند. اما این‌ آیات‌ را از قرآن‌ حذف‌ کرده‌اند. مانند: «یا ایها الرسول‌ بلغ‌ ما انزل‌ الیک‌ من‌ ربک‌ فی‌ علی‌ و ان‌ لم‌تفعل‌ فما بلغت‌ رسالته‌»
آنچه‌ از گفته‌های‌ خمینی‌ نیز می‌توان‌ استنباط‌ کرد این‌ است‌ که‌ او بر این‌ باور بوده‌ که‌ قرآن‌ تحریف‌ شده‌ است‌. خمینی‌ درکتاب‌ حکومت‌ اسلامی‌ می‌نویسد: ما معتقدیم‌ که‌ پیامبر صلی الله علیه وسلم  باید جانشین‌ خود را معین‌ می‌کرد و این‌ کار را هم‌ کرد واگر این‌ کار را نمی‌کرد، رسالت‌ خود را ابلاغ‌ نکرده‌ بود (حکومت‌ اسلامی‌ ص‌20)
اعتقاد به‌ وجود نصی‌ در قرآن‌ که‌ در آن‌ به‌ امامت‌ علی‌ و فرزندانش‌ تصریح‌ کرده‌ باشد، تناقضات‌ و ایرادات‌ ساختاری‌مهمی‌ را بوجود خواهد آورد.
اولین‌ تناقض‌: آنچه‌ مسلمین‌ در امر خلافت‌ بعد از رحلت‌ پیامبر اکرم‌ صلی الله علیه وسلم  انجام‌ دادند بر اساس‌ شوری‌ و مشورت‌ بوده‌است‌. چنانکه‌ خداوند می‌فرماید: «و امرهم‌ شوری‌ بینهم‌» «در امورتان‌ با یکدیگر مشورت‌ کنید» سوره‌ شوری‌ آیه‌38. واضح‌ است‌ که‌ خلافت‌ هم‌ از امور مسلمین‌، بلکه‌ از مهمترین‌ آنهاست‌.
دومین‌ تناقض‌: در نهج‌ البلاغه‌ آمده‌ است‌ که‌ حضرت‌ علی‌  رضی الله عنه   به‌ معاویه‌ متذکر شد که‌ شوری‌ از آن‌ مهاجرین‌ و انصاراست‌ و هرگاه‌ بر امامت‌ فردی‌ اتفاق کردند، آن‌ موجب‌ رضایت‌ خداوند خواهد بود و از آن‌ خشنود خواهد شد. (نهج‌البلاغه‌ ج‌3 ص‌7)
در ادامه‌ روایتی‌ که‌ از آنحضرت‌ نقل‌ شد، آمده‌ است‌: سپس‌ علی‌ از معاویه‌ خواست‌ که‌ با او بیعت‌ کند و گفت‌: قومی‌ بامن‌ بیعت‌ کرده‌اند بر آنچه‌ که‌ با ابوبکر و عمر بیعت‌ کرده‌ بودند، پس‌ نه‌ شخصی‌ که‌ حاضر است‌ می‌تواند به‌ رأی‌ خود برگزیند و نه‌ شخصی‌ که‌ غایب‌ است‌ می‌تواند رأی‌ مردم‌ را رد کند. از این‌ روایت‌ می‌توان‌ پی‌ برد که‌ علی‌ (رض) معتقد بوده‌ که‌ خلافت‌ ابوبکر و عمر و عثمان‌ رضی‌ الله تعالی‌ عنهم‌ مطابق‌ موازین‌ شرعی‌ و بر اساس‌ مشورت‌ و رضایت‌ مردم‌بوده‌ است‌.
سومین‌ تناقض‌: سنی‌ و شیعه‌ متفق‌ القولند که‌ حضرت‌ علی‌  رضی الله عنه   با خلفای‌ سه‌ گانه‌ بیعت‌ کرده‌ است‌. گرچه‌ برخی‌ ازبزرگان‌ شیعه‌ می‌گویند علی‌  رضی الله عنه   ابتدا اعتراض‌ نمود، اما اعتراف‌ می‌کنند که‌ علی‌  رضی الله عنه   پس‌ از خلافت‌ را پذیرفت‌ وبا ایشان‌ بیعت‌ نمود.
بنابراین‌ بیعت‌ علی‌  رضی الله عنه   اعتراف‌ به‌ مشروعیت‌ و صحت‌ خلافت‌ آنها و حجتی‌ بر شیعیان‌ است‌. مجلسی‌ که‌ حکم‌ به ‌تکفیر کسی‌ می‌کند که‌ معتقد به‌ شرعی‌ بودن‌ خلافت‌ ابوکر و عمر و عثمان‌ باشد، نسبت‌ به‌ حضرت‌ علی‌ که‌ با آنها بیعت‌کرده‌ است‌ چه‌ حکمی‌ می‌کند؟
کاشف‌ الغطاء در کتاب‌ اصل‌ الشیعه‌ و اصولها ص‌91 می‌نویسد: علی‌ چون‌ دید که‌ ابوبکر و عمر نهایت‌ سعی‌ خود رامعطوف‌ اعتلا و نشر کلمه‌ توحید، تجهیزات‌ ارتش‌ و گسترش‌ فتوحات‌ اسلامی‌ نموده‌اند و در جهت‌ رفع‌ ظلم‌ و ستم‌ وتبعیضها کوشش‌ می‌کنند، با آنان صلح و بیعت کرد.
گفته های کاشف الغطاء مغایر گفته های تیجانی است, آنجا که می گوید: آنها (ابوبکر و عمر) در جهاد سستی کرده و به دنیا گرایش پیدا کردند.
در شرح نهج البلاغه از علی (رضی الله عنه) روایت است که ایشان به هنگام بیعت با ابوبکر (رضی الله عنه) گفتند: از نظر ما مستحق‌ترین‌ فرد برای‌ خلافت‌ ابوبکر است‌، چرا که‌ او یار غار پیامبر صلی الله علیه وسلم  بوده‌ و ما گذشته‌ نیک‌ او را می‌دانیم‌. او کسی‌ است‌ که‌پیامبر صلی الله علیه وسلم  به‌ او دستور داد که‌ امامت‌ مردم‌ را در نماز برعهده‌ گیرد در حالیکه‌ پیامبر صلی الله علیه وسلم  در قید حیات‌ بود. (شرح‌نهج‌ البلاغه‌، ج‌1 ص‌132)
آخوندهای‌ شیعه‌ برای‌ توجیه‌ بیعت‌ علی‌  رضی الله عنه   با خلفای‌ سه‌ گانه‌ دو دلیل‌ می‌آورند.
اول‌ اینکه‌: بیعت‌ علی‌  رضی الله عنه   بخاطر اسلام‌ و هراس‌ از، از بین‌ رفتن‌ آن‌ بوده‌ است‌. در رد این‌ توجیه‌ همین‌ بس‌ که‌ بگوئیم ‌دوران‌ خلافت‌ ابوبکر و عمر و عثمان‌ رضی‌ الله عنهم‌ عصر طلایی‌ اسلامی‌ بوده‌ که‌ خلافت‌ اسلامی‌ از شرق تا بخارا و ازغرب‌ تا شمال‌ افریقا گسترش‌ پیدا کرد.
دوم‌ اینکه‌: بیعت‌ علی‌  رضی الله عنه   تقیه‌ بوده‌ است‌. «و به‌ عبارتی‌ دیگر عذر بدتر از گناه‌» یعنی‌ اینکه‌ علی‌  رضی الله عنه   به‌ ظاهر بیعت‌ کرده‌ است‌ و در واقع‌ از بیعت‌ با آنها ناخشنود بوده‌ است‌. این‌ دلیل‌ از دلیل‌ اول‌ بی‌ اساس‌تر است‌، چرا که‌ از علی‌ رضی الله عنه   چهره‌ای‌ سازشکار و فریبنده‌ و ترسو ترسیم‌ می‌کند که‌ آنچه‌ را که‌ می‌گوید و می‌کند بر خلاف‌ تمایل‌ باطنی‌ اش‌ می‌باشد. و براستی‌ آیا علی‌ چنین‌ شخصیتی‌ داشت‌؟ و مگر نه‌ این‌ که‌ شاعت‌ و حق‌ طلبی‌ آنحضرت‌ زبانزد شیعه‌ و سنی‌می‌باشد؟ در نهج‌ البلاغه‌ از علی‌  رضی الله عنه روایت‌ شده‌ که‌: من‌ از آن‌ گروهی‌ هستم‌ که‌ ملامت‌ هیچ‌ ملامتگری‌ آنها را از راه ‌خدا باز نمی ‌دارد. (ص‌195)
پذیرش‌ اینکه‌ علی‌ رضی الله عنه تقیه‌ کرده‌ باشد، در حالیکه‌ ایشان‌ وزیر و قاضی‌ خلفای‌ سه‌ گانه‌ بوده‌اند، دشوار است‌. کمااینکه‌ دشوار است‌ که‌ بپذیریم‌ علی‌ دخترش‌ را به‌ نکاح‌ حضرت‌ عمر در آورد و سه‌ نفر از فرزندانش‌ را به‌ نام‌ خلفای‌ سه‌گانه‌ نامگذاری‌ کرد و این‌ همه‌ را در حال‌ تقیه‌ انجام‌ داده‌ باشد. اهل‌ سنت‌ می‌گویند نسبت‌ دادن‌ تقیه‌ به‌ شجاع‌ترین‌ فردروی‌ زمین‌ طعنه‌ و ریشخندی‌ به‌ اهل‌ بیت‌ است‌ و می‌پرسند آیا شایسته‌ است‌ شیعیان‌ که‌ مدعی‌ دوستی‌ علی‌  رضی الله عنه هستند چنین‌ نسبتهایی‌ به‌ ایشان‌ بدهند که‌ حتی‌ درشان‌ یک‌ آدم‌ معمولی‌ هم‌ نیست‌!؟
در نهج‌ البلاغه‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ علی‌رضی الله عنه پیشنهاد خلافت‌ را رد کرد و گفت‌: مرا رها کنید و کسی‌ دیگر را بجوئید،من‌ اگر وزیرتان‌ باشم‌ برایتان‌ بهتر از آن‌ است‌ که‌ امیرتان‌ باشم‌. (ص‌182ـ181) و در صفحه‌ 322 نهج‌ البلاغه‌ اضافه‌ شده‌است‌ که‌ بعد از کشته‌ شدن‌ حضرت‌ عثمان‌ هنگامیکه‌ مردم‌ با علی‌ بیعت‌ کردند، ایشان‌ گفتند: به‌ خدا قسم‌ من‌ نه‌علاقه‌ای‌ به‌ خلافت‌ داشتم‌ و نه‌ آرزوی‌ ولایت‌، اما شما مرا به‌ آن‌ دعوت‌ دادید و مرا بر آن‌ گماشتید.
از این‌ دو روایت‌ می‌توان‌ دریافت‌ که‌ علی رضی الله عنه معتقد به‌ وجود ایه‌ای‌ در مورد امامت‌ نبوده‌ است‌ و اگر چنین‌ می‌بودنمی‌گفت‌ مرا رها کنید و کسی‌ دیگر را بجوئید. چرا که‌ در این‌ صورت‌ از دستور خداوند سرپیچی‌ کرده‌ بود. (به‌ فرض‌اینکه‌ بپذیریم‌ قرآن‌ به‌ امات‌ علی‌ تصریح‌ کرده‌ باشد.)
اهل‌ سنت‌ و تشبع‌ متفق‌ القولند که‌ امام‌ حسن‌ رضی الله عنه به‌ نفع‌ معاویه‌ از خلافت‌ کناره‌ گرفت‌. چنانکه‌ پیامبر صلی الله علیه وسلم  فرموده‌بود: پسرم‌ حسن‌رضی الله عنه مرد والامقامی‌ است‌ و شاید که‌ خداوند به‌ واسطه‌ او بین‌ دو گروه‌ بزرگ‌ از مسلمین‌ تفاهم‌ وآشتی‌ برقرار کند.
سوال‌ اینجاست‌ که‌ چرا امام‌ حسن رضی الله عنه از خلافت‌ کناره‌گیری‌ کرد؟ هر چند که‌ بعضی‌ از زعمای‌ شیعه‌ به‌ این‌ اقدام‌ایشان‌ معترض‌ هستند. همچون‌ سلیمان‌ بن‌ سرد که‌ یکی‌ از زعمای‌ شیعه‌ است‌ خطاب‌ به‌ ایشان‌ می‌گوید: السلام‌ علیک‌یا مذل‌ المومنین‌، یعنی‌ سلام‌ بر تو ای‌ ذلیل‌ کننده‌ مسلمین‌ (بجای‌ اینکه‌ بگوید السلام‌ علیک‌ یا امیرالمومنین‌). همین‌مطلب‌ در کتاب‌ رجال‌ الکشی‌ ص‌103 و تاریخ‌ یعقوبی‌ ج‌2ص‌215 و ارشاد المفید ص‌190 و الفصول‌ المعمع‌ فی‌معرفة‌ احوال‌ الائمه‌ ص‌162 و احتجاج‌ طبرسی‌ ص‌148 آمده‌ است‌. ملا محمد باقر مجلسی‌ هم‌ در کتاب‌ جلاء العیوم‌ج‌1 ص‌393 به‌ این‌ مطلب‌ اذعان‌ کرده‌ است‌.
در اینجا اهل‌ سنت‌ می‌پرسند بحث‌ و جدل‌ پیرامون‌ گذشته‌ و اینکه‌ ابتدا چه‌ کسی‌ می‌بایست‌ خلیفه‌ می‌شد چه‌ سودی‌دارد؟ آیا شیعیان‌ می‌پندارند که‌ می‌توانیم‌ تاریخ‌ را به‌ عقب‌ برگردانیم‌ و این‌ بار خلافت‌ را به‌ علی رضی الله عنه بدهیم‌؟ نتیجه‌این‌ بحث‌ و جدلها جز اختلاف‌ و تفرقه‌ بیشر آیا چیز دیگری‌ است‌؟ اگر شیعیان‌ به‌ راستی‌ خواهان‌ وحدت امت‌ اسلامی‌هستند چرا خاطرات‌ گذشته‌ را تازه‌ می‌کنند؟ ما از آنها می‌پرسیم‌ مگر آنها اعتقاد به‌ عصمت‌ علی‌ رضی الله عنه ندارند و مگر به‌نظر آنها حسن‌ رضی الله عنه معصوم‌ نیست‌؟ پس‌ چگونه‌ است‌ که‌ شیعیان‌ به‌ موضوعی‌ تکیه‌ می‌کنند که‌ علی‌ و حسن‌ رضی‌ الله عنهما از آن‌ موضوع‌ دست‌ برداشته‌ و کناره‌ گرفته‌اند.

نمونه های قرآنی از اخلاق رسول الله (ص)

(نرم خویی، رأفت و رحمت، پیامبر رحمت و جلوه ها یی از محبت و رحمت ایشان، گوش دادن به سخنان و خوش بینی به مومنان، دلسوزی فوق العاده برای اُمت، فروتنی نسبت به مومنان)

تحقیق گردآوری : ابو أسماء

این رحمت خدا است در حق او و در حق ایشان که پیغمبر را برای آنان  مهربان کرده و نرمخویش فرموده است.اگر پیغمبر درشتخوی و سنگدل می شد دلها گرد او جمع نمی گردید. و خردها و اندیشه ها بدو نمی گرائید


نمونه های قرآنی از اخلاق پیامبر(ص)

(نرم خویی، رأفت و رحمت، پیامبر رحمت و جلوه ها یی از محبت و رحمت ایشان، گوش دادن به سخنان و خوش بینی به مومنان، دلسوزی فوق العاده برای اُمت، فروتنی نسبت به مومنان)

تحقیق گردآوری : ابو أسماء

<!--[if !supportLists]-->1-     <!--[endif]-->نرم خویی:

خدای متعال فرموده است:«فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظا القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم واستغفر لهم وشاور هم فی الأمر فإذا عزمت فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین»[آل عمران/159]

از پرتو رحمت الهی است که تو با آنان  (که سر از خط فرمان کشیده بودند)نرمش نمودی .و اگر درشتخوی و سنگدل بودی از پیرامون تو پراکنده می شدند پس از آنان در گذر و برایشان طلب امرزش نما ودر کارها با آنان  مشورت ورایزنی کن. وهنگامی که(پس از شور و تبادل ارا)تصمیم به انجام کاری گرفتی (قاطعانه دست به کار شو)وبرخدا توکل کن چرا که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.

این رحمت خدا است در حق او و در حق ایشان که پیغمبر را برای آنان  مهربان کرده و نرمخویش فرموده است.اگر پیغمبر درشتخوی و سنگدل می شد دلها گرد او جمع نمی گردید. و خردها و اندیشه ها بدو نمی گرائید ،چرا که مردمان نیازمند پناهگاه مهربان و رعایت بیشمار و خوشرویی بزرگوارانه و محبت و مودتی هستند که آنان  را در آغوش پر مهر خود گیرد و محتاج لرد باری و حوصله ای می باشند که بر نادانی و ناتوانی ونقصی که دارند ببخشاید و شتاب ننماید...مردمان نیازمند دل بزرگی هستند که با آنان  دادودهش داشته باشد نه اینکه محتاج بذل و بخشش ایشان باشند و بار اندوه های فراوانشان را بردارد و نه اینکه بار اندوه خود را سربار اندوه هایشان کند. آری آنان نیازمند دلی غمزدا نه غم افزایند.جویای دل بزرگی هستند که همیشه بدیشان توجه ومهربانی و بزرگمنشی و مودت و محبت کند و ایشان را بپاید و با خوشنودی از لوث آودگی هایشان بپالاید...دل رسول خدا این چنین بود.زندگی او با مردمان نیز این چنین بود .هرگز به خاطر خود خشمگین نشد و از ضعف بشری آنان  به تنگ نیامد و حوصله اش سر نرفت ،هیچ وقت از کالای فانی این جهان برای خود به کنار ننهاد و به جمع آن نکوشید. بلکه آنچه را که بدان دسترسی داشت با جوانمردانه در اختیار مردمان گذاشت،و بردباری و بزرگواری و عطوفت و مودت کریمانه ی خود را شامل آنان  کرد. کسی از آنان  با او معاشرت نورزید یا او را ندید مگر انکه دلش از دوست داشت او لبریز گردید. چرا که پیامبر(ص) جویبار بذل وبخشش وبزرگواری وبزرگ منشی را از چشمه ی پر آب نفس بزرگ وفراخ خود به سویش سرازیر می کرد.[فی ظلال القرآن /سیدقطب]

<!--[if !supportLists]-->2-     <!--[endif]-->رأفت و رحمت :

خداوند متعال فرمود:«ولقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ماعنتم حریص علیکم بالمومنین رئوف رحیم»[توبه/128]

به راستی که پیامبری از میان خودتان به سوی شما امده است که هر رنجی که شما می برید برای او گران می آید و سخت هوا خواه شما است و به مومنان رئوف و مهربان است.

در آیه ی فوق نخست فرموده : پیامبری از خودتان به سوی شما آمد . تعبیر«من انفسکم»شدت ارتباط و علاقه پیامبر را به مردم نشان می دهد؛ گویی پاره ای از جان مردم است. سپس به چند صفت از صفات ارزشمند پیامبر اشاره کرده است.و می فرماید «هرگونه ناراحتی و زیان و ضرری به شما برسد برای او سخت ناراحت کننده است» یعنی او نه تنها از ناراحتی شما خشنود نمی شود ،بلکه بی تفاوت هم نخواهد بود. او به شدت از رنجهای شما رنج می برد ،و اگر اصرار بر هدایت شما و جنگ های طاقت فرسای پر زحمت دارد. آن هم برای نجات شما و رهایی تان از چنگال ظلم و ستم و گناه و بدبختی است. و سپس می فرماید:«او سخت به هدایت شما علاقمند است»و به آن حرص می ورزد. «حرص» در لغت به معنی شدت علاقه به چیزی است، و جالب اینکه در آیه ی مورد بحث بطور مطلق می گوید:«حریص برشما»نه سخنی از هدایت به میان می آورد و نه چیز دیگر ،اشاره به این دارد که به هرگونه خیر و سعادت شما و به هر گونه پیشرفت و ترقی و خوشبختی تان عشق می ورزد.

پیامبر رحمت:

خداوند متعال در جای دیگر فرموده است« وما ارسلناک الا رحمة للعالمین»(انبیا/1ه7) ماتو را جز بعنوان رحمت جهانیان نفرستاده ایم.

جلوه ها یی از محبت و رحمت پیامبر:پیامبر(ص)نسبت به کودکان و زنان و ضعفا بسیار محبت و رحمت نشان می داد و به حیوانات هم رحم بسیار و امتش را وصیت می کرد که نسبت به حیوانات مهربان باشند.«اتقوا الله فی هذه البهائم اطعموها وارکبوها صالحة»در مورد این چهارپایان تقوا داشته باشید به آنها خوراک دهید وبا شیوه ی شایسته سوارشان شوید.(التکافل الإجتماعی فی الإسلام /دکتر مصطفی السباعی)

<!--[if !supportLists]-->1-      <!--[endif]-->رحمت پیامبر نسبت به مسلمانان: مردی از یمن به سوی پیامبر هجرت کرد و می خواست که در جهاد شرکت کند پیامبر به او فرمود: آیا پدر ومادرت در یمن هستند؟ گفت بله پیامبر فرمود: آیا از آنها اجازه گرفته ای ؟مرد گفت :نه پس پیامبر فرمود به نزد پدر و مادرت برگرد و از آنها اجازه بگیر اگر اجازه دادند جهاد کن و تا آنجه که می توانی با آنها نیکویی کن زیرا نیکویی به پدر و مادر بعد از توحید بهترین عمل است. می توان به تمام احادیثی که در مورد پدر و مادر بیان شده است اشاره کرد.

<!--[if !supportLists]-->2-     <!--[endif]-->رحمت پیامبر نسبت به مشرکین:پیامبر(ص) قبل از شروع جنگ بدر به یارانش فرمود:می دانم که بعضی از مردان بنی هاشم و دیگران به زور از مکه خارج شده اند و آنها انگیزه ای برای جنگ با ما ندارند پس اگر یکی از شما به کسی از بنی هاشم رسید او را نکشد و کسی که به ابالبحتری پسر هشام پسر حارث بن اسد (زیرا او در مکه از بد رفتاری با پیامبر دوری می کرد و از کسانی بود که جهت پاره کردن عهد نامه شعب ابی طالب اقدام کردند. را یافت او را نکشد وکسی که به عباس پسر عبدالمطلب رسید او را نکشد،زیرا او را به زور از مکه خارج کرده اند. (سیره ی ابن هشام/به نقل از کتاب جلوه هایی از اخلاق پیامبر)

<!--[if !supportLists]-->3-     <!--[endif]-->رحمت پیامبر نسبت به کودکان:پیامبر(ص) با کودکان بازی می کرد و آنها را در کنار خویش می نشاند و فرزندان عباس عمویش –عبدالله و عبیدالله- را به صف می کرد و می فرمود : هرکدام زود تر به من برسد فلان چیز را به او می دهم،و آنها مسابقه می دادند و روی سینه ی پیامبر(ص) می نشستند و پیامبر(ص) آنها را می بوسید و با آنها بازی می کرد.(جلوه های از اخلاق پیامبر)                      

<!--[if !supportLists]-->4-     <!--[endif]-->- اقرع بن حابس حابس پیامبر(ص) را در حال بوسیدن حسن دید گفت : من ده فرزند دارم و تا حال هیچکدام از آنها را نبوسیده ام پیامبر(ص)فرمود:آیا خداوند مهربانی را از قلب تو بیرون کشیده است؟ هرکس رحم نکند مورد رحم قرار نمی گیرد.«من لا یرحم لا یرحم» رواه مسلم.

<!--[if !supportLists]-->5-     <!--[endif]-->رحمت پیامبر نسبت به حیوانات:پیامبر(ص) روزی خرمای تازه را با دست راستش می خورد و هسته ی آن را به دست چپش گرفته بود . در این حال گوسفندی از آنجا عبور کرد و پیامبر با هسته ی خرما به گوسفند اشاره کرد و گوسفند از دست چپ پیامبر شروع به خوردن کرد .پیامبر(ص) بادست راست خود می خورد تا خرما را تمام کرد و گوسفند نیز راهش را گرفت و رفت. زنی بعلت بد رفتاری با گربه ای داخل جهنم شد.زیرا گربه را بند کرد و به او غذا نمی داد و رهایش نمی کرد تا از زمین غذایش را به دست آورد.

3- گوش دادن به سخنان و خوش بینی به مومنان:

خدای متعال فرموده است:« ومنهم الذین یؤذون النبی ویقولون هو أذن قل أذن خیر لکم یومن بالله ویؤمن للمومنین ورحمة للذین آمنوا  منکم والذین یؤذون رسول الله لهم عذاب الیم»[توبه/61]  

و از ایشان کسانی هستند که پیامبر را می آزارند و می گویند او زود باور است .بگو به سود شماست که زود باور باشد،که به خداوند و مومنان ایمان دارد و رحمت الهی برای کسانی از شما است که ایمان آورده اند و برای کسانی که پیامبر خدا را می آزارند عذاب دردناکی است.

در این آیه سخن از فرد یا افرادی است که پیامبر را با گفته های خود آزار می دادند و می گفتند «او انسان خوش باور و دهن بینی است» واژه ی اُذُن در اصل به معنی گوش است . ولی به اشخاصی که زیاد حرف مردم را گوش می دهند ،نیز این کلمه اطلاق می شود. آنها در حقیقت یکی از نقاط قوت پیامبر را که وجود ان در یک رهبر کاملا لازم است .به عنوان نقطه ضعفی تلقی می کرده واز این واقعیت غافل بودند که یک رهبر محبوب ،باید نهایت لطف ومحبت را نشان دهد .و حتی الإمکان عذرهای مردم را بپذیرد،ودر مورد عیوب آنها پرده دری نکند. – مگر در آنجا که این کار موجب سوء استفاده شود- وتا انجا که ممکن است در خانه را به سوی مردم بگشاید  سخنان آنان  را بشنود ودر براوردن نیازها و دستیابی به مصلحت مردم بکوشد.پیامبر یگانه رهبری بود که در این عرصه گوی سبقت را از همگان ربود واز دیدگاه قرآن الگویی جاویدان جهانیان شد.از این روی قرآن بلا فاصله اضافه می کند که :«و به آنها بگو اگر پیامبر گوش به سخنان شما فرا می دهد ،وعذرتان را می پذیرد وبه گمان شما زود باور است این به نفع شما است» زیرا از این طریق ابروی شما را حفظ کرده وشخصیت تان را خرد نمی کند ؛عواطف شما را جریحه دار نمی سازد وبرای حفظ محبت واتحاد و وحدت شما از این طریق کوشش می کند ،در حالی که  اگر او فورا پرده ها را بالا می زد ودروغگویان را رسوا می کرد در دسر فراوانی برای شما فراهم می آمد علاوه بر این آبروی عده ای می رفت ،راه بازگشت وتوبه نیز بر آنها نیز بسته می شد وافراد آلوده ای که قابل هدایت بودند در صف بد کاران جایی می گرفتند و از اطراف پیامبر پراکنده می شدند. یک رهبر مهربان و دلسوز و در عین حال پخته ودانا باید همه ی نارسایی ها را بفهمد ولی باید بسیاری از آنها را به روی خود نیاورد، تا آنان  که شایسته ی تربیت اند ،تربیت شوند  و از مکتب  او فرار نکنند و اسرار مردم از پرده بیرون نیفتد.این معانی در خود آیه نیز وجود دارد که خداوند در پاسخ عیب جویان می گوید:چنان نیست که او گوش به همه ی سخنان فرا دهد ،بلکه او گوش به سخنانی می دهد که به سود شما و نفع شما است ؛یعنی وحی الهی را می شنود  پیشنهاد مفید را استماع می کند وعذرخواهی افراد را در مواردی که به نفع آنها و جامعه است می پذیرد. سپس برای اینکه عیب جویان  از این سخن سوء استفاده نکنند و آن را دستاویز قرار ندهند چنین اضافه می کند: «او به خدا و فرمانهای او ایمان دارد و به سخنان مومنان راستین گوش فرا می دهد و آن را می پذیرد و به آن ترتیب اثر می دهد» یعنی پیامبر در واقع دو گونه برنامه دارد: یک برنامه برای حفظ ظاهر و جلوگیری از پرده دری ودیگری در مرحله عمل کاربرد دارد. در مرحله ی اول به سخنان همه گوش فرا می دهد و ظاهرا انکار نمی کند و در واقع اوج مردم دوستی و مردم داری را می نمایاند. ولی در مقام عمل تنها توجه او به فرمانهای خدا و پیشنهادها وسخنان مومنان راستین است. یک رهبر واقع بین باید چنین باشد واین بهترین راه تامین منافع جامعه است . از این رو می فرماید او رحمت برای مونان شما است.

4-دلسوزی فوق العاده برای اُمت:

خدای متعال فرموده است :«فلعلک باخع نفسک علی آثارهم إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث أسفا» کهف/6]

و چه بسا تو جان خود را در کاروبار ایشان ،از شدت تأسف می فرسایی ،که چرا به این سخن ایمان نمی آورند.

در باره این آیه به چند نکته باید توجه کرد:

الف: «باخع » از ماده ی بخع (بر وزن فعل) به معنی هلاک کردن خویشتن از شدت غم و اندوه و به تعبیر دیگر (دق مرگ شدن)است.

ب) : کلمه «اسفا» که شدت غم و اندوه را می رساند تاکیدی است بر این موضوع.

ج): «آثار »جمع اثر در اصل به معنی جای پا است ،ولی به هر علامتی که از چیزی باقی می ماند اثر گفته می شود.

د): انتخاب این تعبیر در آیات فوق ،اشاره به نکته ی لطیفی است و آن این است که گاهی انسان از جایی می رود ،چون ماجرا تازه است آثار او باقی می ماند. ولی هنگامی که طول کشید ،آثار محو می شود؛ یعنی تو آنقدر از عدم ایمان آنها ناراحتی که حتی پیش از محو شدن آثار آنها می خواهی خود را از غصه هلاک کنی؛ این احتمال نیز وجود دارد که منظور از آثار اعمال و رفتار آنها باشد.

و): تعبیر به حدیث در مورد قرآن  اشاره به نوآوری این کتاب بزرگ آسمانی است؛ یعنی حداقل مقداری زحمت به خود نمی دادند که این کتاب تازه را با محتوای جدیدی که داشت مورد بررسی قرار دهند. و این دلیل بر بینهایت بیخبری است که انسان از کنار چنین موضوع مهم تازه ای بی تفاوت بگذرد. 

دلسوزی فوق العاده ی رهبران الهی

از آیات قرآن و تاریخ به خوبی فهمیده می شود که رهبران الهی  بیش از آنچه تصور می شود از گمراهی مردم رنج می بردند به ایمان آنها عشق می ورزیدند؛از اینکه می دیدند تشنه کامانی در کنار چشمه ی آب زلال نشسته اند و از تشنگی فریاد می کشند ناراحت بودند ؛اشک می ریختند؛ دعا می کردند شب و روز تلاش وکوشش داشتند،در نهان آشکار تبلیغ می کردند؛در خلوت و اجتماع فریاد می زدند و از اینکه مردم راه روشن و راست را جاگذاشته و به بیراهه می رفتند غصه می خوردند غصه ای جانکاه که گاهی آنها را تا سر حد مرگ پیش می برد! براستی تاچنین نباشد رهبری در مفهوم عمیقش پیاده نخواهد شد!گاه این حالت اندوه به قدری شدید می شد که جان پیامبر به خطر می افتاد و خدا او را دلداری می داد: همانطور که خداوند متعال فرموده است:«لعلک باخع نفسک الا یکونوا مومنین» گویی می خواهی خود را هلاک کنی که چرا اینان ایمان نمی اورند.سپس برای دلداری می فرماید :«ان نشأننزل علیهم من السماء آیة فظللت اعناقهم لها خاضعین » اگر مابخواهیم معجزه ای از آسمان بر آنان  نازل می نمائیم که گردنهایشان در برابرآن(خم گردد واز روی اجبار ایمان بیاورندو)تسلیم شوند(اما سنت و حکمت خدا مقتضی اختیار است و ثواب و عقاب را مترتب بر آن کرده است) شعرا/2-3   [فی ظلال القرآن]

در تعبیر قرآنی چیزی شبیه به سرزنش است درباره ی اینکه پیغمبر (ص) خویشتن را دلتنگ می دارد ومیازارد بدان خاطر که مشرکان ایمان نمی آورند: «بخع النفس» یعنی کشتن خود ... این هم به تصویر می کشد که چه اندازه پیغمبر(ص) از تکذیب ایشان در رنج بوده است .آخر او می دانسته است که به دنبال تکذیب ایشان چه عقابی و عذابی در انتظارشان است. این بود دلش به حالشان می سوخت و وجود و مبارکش از آن ذوب می شد و می کاست. [فی ظلال القرآن]

5-فروتنی نسبت به مومنان :

خدای متعال فرموده است :«واخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین»[شعرا /215]

و در برابر مومنانی که از تو پیروی می کنند مهربان و فروتن باش»

این تعبیر زیبا کنایه از تواضع توأم با محبت و ملاطفت است .همان گونه که پرندگان هنگامی  که می خواهند به جوجه های خود اظهار محبت کنند بالهای خود را گسترده و پایین آورده و آنان را زیر بال و پر می گیرند.تا هم در برابر حوادث احتمالی مصون مانند و هم از تشتت و پراکندگی حفظ شوند ،پیامبر نیز مامور است مومنان راستین را زیر بال و پر خود بگیرد.

این بود پاره ای از اوصاف قرآنی پیامبر (ص) که اگر بخواهیم بیشتر درباره او بدانیم بهترین منبع قرآن کریم  می باشد چنانکه عایشه(رض) در موردش می فرمود : همانا اخلاق وی قرآن بود .

درود و سلام  و برکات خداوند بر خودش آل و اصحاب و پیروان صادقش تا قیامت .

منابع:

<!--[if !supportLists]-->1-      <!--[endif]-->تفسیر فی ظلال  /سیدقطب ترجمه دکتر مصطفی خرمدل. نشر احسان

<!--[if !supportLists]-->2-      <!--[endif]-->صحیح قصص الرسول /سعید یوسف ابوعزیز .چاپ المکتبة التوفیقیه

<!--[if !supportLists]-->3-      <!--[endif]-->بلوغ المرام/ ابن حجر عسقلانی

<!--[if !supportLists]-->4-      <!--[endif]-->فقه المنهجی /علی شربیجی و همکارانش .

<!--[if !supportLists]-->5-      <!--[endif]-->فتح الباری/ ابن حجر عسقلانی .

<!--[if !supportLists]-->6-      <!--[endif]-->المنجد/آذرتاش  آذر نوش.

<!--[if !supportLists]-->7-      <!--[endif]-->جلوه هایی از اخلاق پیامبر

<!--[if !supportLists]-->8-      <!--[endif]-->التکافل الإجتماعی/دکتر مصطفی السباعی

<!--[if !supportLists]-->9-      <!--[endif]-->تحفة الذاکرین /شوکانی

اسرار پیروی از سنت رسول الله (ص)

محمد سلیم آزاد

پیروی از سنت پیامبر (ص)که این همه مورد تأکید پیامبر ،رهبران و امامان دین قرار گرفته است ،راز مهمّ را در خود نهفته دارد.امام«غزالی»می گوید:«بدان که اسرار پیروی از سنت به سه نوع تقسیم می شوند:که به بررسی آنها می پردازیم ...



اسرار پیروی از سنت رسول اکرم(ص)

محمد سلیم آزاد

پیروی از سنت پیامبر (ص)که این همه مورد تأکید پیامبر ،رهبران و امامان دین قرار گرفته است ،راز مهمّ را در خود نهفته دارد.امام«غزالی»می گوید:«بدان که اسرار پیروی از سنت به سه نوع تقسیم می شوند:

«نوع اول:این است که عالم ملک و جسمانی  وعالم ملکوت و روحانی  با یکدیگر ارتباط دارند و همچنین  در بین اعضاء وجوارح ظاهر وقلب انسان همبستگی وجود دارد واعما ل ظاهر در قلب تأثیر می کنند...قلب انسان مانند آیینه است و هنگامی  حقایق در آن  تجلّی  می کنند که صیقلی و نورانی و متعادل باشد و صیقلی شدن قلب ،وقتی صورت می گیرد  که آلودگی ها و پلیدی ها  وشهوتها  از آن زدوده شوند و تیرگی اخلاق بد را از روی آن بردارند و نورانی بودنش وقتی میسر است که انوار ذکر ومعرفت خدا  بر آن بتابد  وعبادتی که با خلوص نیت و مطابق سنت انجام داده شود در روشنایی قلب،تأثیر کلّی داردو متعادل بودن قلب وقتی حا صل  می شود  که تمام حرکات ظاهری أعضاء  با قانون عدالت مطابقت داشته باشد؛...و تو نیز اگر می خواهی  در تمام حرکات عدل را مرا عات کنی و آن را عادت خویش سازی،باید از سنت پیروی کنی تا در قلبت رسوخ پیدا کنند و صور حقایق  به طور صحیح ودرست در آن منعکس شوند  وبرای پذیرفتن صورت سعا دت آما ده شوی  ..»

 « نوع دوم:از اسرار پیروی از سنت  این است که معتقد باشی که حضرت رسول خدا از اسرار  عالم اعلی آگاه بوده است و تبعیت از او موجب سعادت است ...»

«نوع سوم :از اسراری که د رپیروی از سنت وجود دارند ،این است که انسان  به این حقیقت پی ببرد  و بداند که وقتی خوش بخت و سعادتمند  می شود که با دوری ازشهوت ها و آرزو ها و یا مبارزه با نفسی که به کارهای بد وادارش می کند ،خود را به عالم روحانی و مقام فرشتگان نزدیک کند... انسان در تمام احوال در برخورد با گذشت زمان  ود ر وقتی  که سر دو راهی قرار می گیرد ،مجبور است  راهی را  انتخاب کند وبر راه دیگر ترجیح دهد،در این حال اگر زمام  اختیارش در دست هر جاندار پستی  باشد و امور زندگیش در دست دیگری قرار گیرد،بسی بهتر از آن است که اختیارش  دردست هوی وهوس باشد و از نفس اماره حیوانی اطاعت کند کسی که مطیع نفس و شهوت پرست باشد تربیت پذیر نیست و قابل اصلاح نمی باشد.ناچار برای انتخاب راه صحیح،از دستورها و قراردادهای شارع پیروی

 و بدین وسیله از سر کشیهای نفس جلوگیری کند برای تز کیه اش اقدام نماید...»

---------------------------------------------------------------

منبع :کتاب آشنایی با سنت پیامبر(ص)/

مولف :محمد سلیم آزاد

داستان افترا به ام المومنین عائشه (رض)

عایشه رضی الله عنها می گوید: هرگاه رسول الله (ص) می خواست سفر نماید،  میان همسرانش قرعه کشی می کرد. به نام هر کس که قرعه می افتاد، او را با خود می برد.  در یکی از غزوات، میان ما قرعه کشی نمود و قرعه بنام من افتاد. در نتیجه، من او را همراهی نمودم و چون حکم حجاب، نازل شده بود مرا که در کجاوه بودم، بر پشت سواری ام می نهادند و با همان کجاوه، پایین می آوردند. راهمان را ادامه دادیم تا اینکه غزوة رسول خدا (ص) به پایان رسید و بسوی مدینه برگشت. شبی، نزدیک مدینه (بعد از توقف) اعلام نمود تا لشکر کوچ کند. پس از اعلام کوچ، من برای قضای حاجت از لشکر فاصله گرفتم. و بعد از قضای حاجت، بسوی سواری ام بر گشتم. در آنجا دست به سینه ام بردم و ناگهان متوجه شدم که گردن بندم که از مهره های یمنی شهر ظفار ساخته شده بود، از جایش جدا شده و افتاده است. برای پیدا کردن آن، دوباره برگشتم. ...

--------------------------------------

عایشه رضی الله عنها می گوید: هرگاه رسول الله (ص) می خواست سفر نماید،  میان همسرانش قرعه کشی می کرد. به نام هر کس که قرعه می افتاد، او را با خود می برد.  در یکی از غزوات، میان ما قرعه کشی نمود و قرعه بنام من افتاد. در نتیجه، من او را همراهی نمودم و چون حکم حجاب، نازل شده بود مرا که در کجاوه بودم، بر پشت سواری ام می نهادند و با همان کجاوه، پایین می آوردند. راهمان را ادامه دادیم تا اینکه غزوة رسول خدا (ص) به پایان رسید و بسوی مدینه برگشت. شبی، نزدیک مدینه (بعد از توقف) اعلام نمود تا لشکر کوچ کند. پس از اعلام کوچ، من برای قضای حاجت از لشکر فاصله گرفتم. و بعد از قضای حاجت، بسوی سواری ام بر گشتم. در آنجا دست به سینه ام بردم و ناگهان متوجه شدم که گردن بندم که از مهره های یمنی شهر ظفار ساخته شده بود، از جایش جدا شده و افتاده است. برای پیدا کردن آن، دوباره برگشتم. جستجوی گردن بند، مانع رفتنم شد و کسانی که مسئول حمل کجاوه بودند، به این گمان که من در کجاوه هستم، آن را برداشتند و روی شترم گذاشتند. قابل ذکر است که زنان در آن زمان، گوشت و وزن زیادی نداشتند. زیرا غذای اندکی به اندازة سد رمق، میل می کردند. علاوه بر آن، من زن کم سن و سالی بودم. در نتیجه، آنها بدون اینکه متوجه وزن کجاوه شوند، آنرا برداشتند و بر شتر گذاشتند و شتر را بلند کردند و رفتند. بعد از اینکه سپاه، حرکت کرد و رفت، من گردنبندم را پیدا کردم. و هنگامی که به منزلگاه خود رسیدم، کسی آنجا نبود. به گمان این که آنها بزودی متوجه گم شدن من  می شوند و بر می گردند، به منزلگاه خود، بازگشتم. آنجا نشسته بودم که خواب بر من غلبه نمود و خواب رفتم. صفوان بن معطل سلمی ذکوانی که مسئول بررسی منزل سپاه بود، هنگام صبح به جایگاه من رسید و سیاهی انسان خوابیده ای را مشاهده نمود. وی قبل از نازل شدن حکم حجاب، مرا دیده بود. با استرجاع (إنا لله وإنا إلیه راجعون) گفتنش از خواب بیدار شدم. او شترش را خواباند و پایش را بر زانوی شتر گذاشت و من سوار شدم. آنگاه مهار شتر را گرفت و براه افتاد تا اینکه به لشکر که هنگام ظهر برای استراحت، توقف کرده بود، رسیدیم.

هلاک شوندگان، هلاک شدند. عبدالله بن ابی بن سلول (رئیس منافقین) رهبری این تهمت را بعهده داشت. خلاصه ما به مدینه آمدیم و من یک ماه بیمار شدم. در این میان، مردم سرگرم صحبت در مورد صاحبان افک یعنی تهمت زنندگان بودند.

آنچه مرا به شک وا می داشت، این بود که من آن توجه و مهربانی ای را که در سایر بیماریها از رسول خدا (ص) مشاهده می کردم، در این بیماری نمی دیدم. رسول خدا (ص) نزد ما می آمد، و سلام می کرد و می گفت: «بیمار شما چطور است»؟

من از این شایعات، هیچ اطلاعی نداشتم تا اینکه در دوران نقاهت، من و امّ مسطح برای قضای حاجت، به مناصع (محل قضای حاجت) بیرون رفتیم. گفتنی است که ما فقط شبها برای قضای حاجت، بیرون می رفتیم. و این زمانی بود که هنوز در نزدیکی خانه هایمان توالت نساخته بودیم و برای قضای حاجت، مانند عربهای نخستین، از خانه ها دور می شدیم و فاصله می گرفتیم. من و امّ مسطح می رفتیم که چادر امّ مسطح زیر پایش گیر کرد و به زمین افتاد.

در این هنگام، گفت: مسطح، هلاک شود. من به او گفتم: چه سخن بدی بزبان آوردی. آیا به مردی که در غزوة بدر حضور داشته است، ناسزا می گویی؟ امّ  مسطح گفت: ای فلانی! مگر سخنانشان را نشنیده ای؟ و اینجا بود که مرا از سخنان اهل افک، مطلع ساخت.

با شنیدن این سخن، بیماری ام افزایش یافت. هنگامی که به خانه  برگشتم، رسول خدا (ص) نزد من آمد و سلام کرد و گفت: «بیمار شما چطور است»؟ گفتم: به من اجازه دهید تا نزد والدینم بروم. هدفم این بود که از پدر و مادرم اصل ماجرا را جویا شوم و نسبت به آن، یقین پیدا کنم. پیامبر اکرم (ص) هم به من اجازه داد. پس نزد والدینم رفتم و سخنان مردم را برای مادرم بازگو نمودم. مادرم گفت: ای دخترم! این امر را بر خودت آسان بگیر. زیرا زنی زیبا که در خانة مردی باشد و هوو هایی داشته باشد و آن مرد هم او را دوست داشته باشد، هووها علیه او سخنان زیادی می گویند. گفتم: سبحان الله! مردم هم این سخنان را به زبان می آورند!!

بهرحال، آن شب را به صبح رساندم بدون اینکه اشکهایم قطع شود و لحظه ای چشمانم را با خواب، سرمه نمایم. و چون مدتی، وحی نازل نشد، رسول خدا (ص) علی بن ابی طالب و اسامه بن زید را خواست و با آنها در مورد جدایی از خانواده اش مشوره نمود. از آنجایی که اسامه، محبت قلبی رسول اکرم (ص) (ص) را نسبت به همسرانش می دانست، گفت: ای رسول خدا! او همسر شماست و ما چیزی بجز خیر و نیکی از او سراغ نداریم. اما علی بن ابی طالب(رض) ‌گفت: ای رسول خدا! خداوند شما را مجبور نکرده است و زنان زیادی بجز او وجود دارند. و اگر از کنیز (عایشه) بپرسی او حقیقت را برایت خواهد گفت.

رسول خدا (ص) بریره (کنیز مرا) را صدا کرد و گفت: «ای بریره! آیا از عایشه مورد مشکوکی مشاهده نموده ای»؟ بریره گفت: نه، سوگند به ذاتی که تو را به حق، مبعوث نموده است، من هرگز عیبی در او مشاهده نکرده ام مگر اینکه بعلت کم سن و سال بودن، خواب می‌رود. پس گوسفند می آید و خمیرش را می خورد.

 رسول خدا (ص) همان روز، برخاست و از عبد الله بن ابی بن سلول شکایت کرد و فرمود:  «چه کسی در مورد مردی که با تهمت زدن به خانواده ام باعث اذیت و آزارم شده است، مرا معذور می داند؟ (اگر او را مجازات نمایم، مرا سرزنش نمی نماید). سوگند به خدا که من از خانواده ام بجز خیر و نیکی، چیز دیگری سراغ ندارم و همچنین در مورد مردی (صفوان بن معطل) که از او سخن می گویند نیز بجز خیر و نیکی، چیز دیگری نمی دانم و فقط همراه من به خانه ام  می‌آمد». با شنیدن این سخنان، سعد بن معاذ برخاست و گفت: من تو را در مورد او معذور می دانم. اگر آنمرد، از قبیلة اوس است، ما گردنش را می زنیم و اگر از برادارن خزرجی ماست، شما دستور دهید تا ما دستور شما را اجرا نماییم. بعد از این گفت و شنود، سردار خزرج، سعد بن عباده که قبل از این، مردی نیکوکار بود اما در این لحظه، تعصب    قومی اش گل کرد، برخاست و گفت: دروغ می گویی. سوگند به خدا، نه او را به قتل می رسانی و نه توانایی کشتن ا‌ش را داری. در این هنگام، اسید بن حضیر برخاست و گفت: والله، دروغ میگویی. سوگند به خدا که او را می کشیم. تو منافقی که از منافقان، دفاع می کنی. اینجا بود که قبیلة اوس و خزرج بر آشفتند و در حالی که رسول خدا (ص) بالای منبر بود، خواستند با یکدیگر درگیر شوند. با مشاهدة این وضع، رسول خدا (ص) از منبر پایین آمد و آنها را به آرامش دعوت کرد. تا اینکه خاموش شدند و رسول خدا (ص) نیز سکوت کرد. من این روز را هم با گریه، سپری کردم. برای یک لحظه هم اشکهایم قطع نشد و لحظه ای خوابم نبرد. بدین ترتیب، دو شب و یک روز را در کنار پدر و مادرم با گریه گذراندم تا جایی که گمان کردم شدت گریه، جگرم را تکه پاره می کند.

عایشه رضی الله عنها  می گوید: در حالی که پدر و مادرم کنارم نشسته بودند و من گریه می کردم، یک زن انصاری، اجازة ورود خواست. به او اجازه دادم. بعد از اینکه وارد خانه شد، نشست و با من شروع به گریه کرد. ما در حال گریستن بودیم که ناگهان رسول خدا (ص) وارد شد و (‌کنار من)‌ نشست در حالی که از تاریخ شروع این سخنان، کنارم ننشسته بود و یک ماه هم چیزی در مورد من به وی وحی نشده بود. رسول خدا (ص) بعد از نشستن، شهادتین  خواند. سپس فرمود: «ای عایشه! در مورد تو به من  چنین سخنانی رسیده است. اگر تو پاک و بی گناهی، بزودی خداوند پاکی و بی گناهی ات را اعلام خواهد کرد. و اگر مرتکب گناهی  شده ای، از خداوند طلب مغفرت کن و بسوی او رجوع نما. زیرا اگر بنده، به گناهش اعتراف نماید و توبه کند، خداوند توبه اش را می پذیرد». هنگامی که رسول خدا (ص) سخنانش را به پایان رسانید، اشک در چشمانم خشکید طوریکه قطره ای هم یافت نمی شد.

به پدرم گفتم: از طرف من جواب رسول الله (ص) را بده. گفت: سوگند به خدا، نمیدانم به رسول خدا (ص) چه بگویم.

به مادرم گفتم: شما از طرف من به رسول الله  (ص) پاسخ دهید. گفت: سوگند به خدا که من هم نمی دانم به رسول خدا (ص) چه بگویم.

من که دخترکم سن و سالی بودم و (تا آن زمان) قرآن زیادی نمی دانستم، گفتم: به خدا سوگند، می دانم که شما سخنان مردم را شنیده اید و در قلبتان جای گرفته اند و آنها را باور کرده اید. در نتیجه، اگر به شما بگویم: من بی گناه و پاک ام و خدا می داند که من بی گناه ام، سخن مرا باور نمی کنید. و اگر به گناهی اعتراف نمایم ـ و خدا  می داند که من  بی گناه ام ـ شما مرا تصدیق می نمایید. بخدا سوگند، مثال من و شما مانند پدر یوسف است که فرمود: (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ (یوسف/18)اینک صبرى نیکو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصیف مى‏کنید خدا یارى‏ده است )

پس از گفتن این کلمات، به امید اینکه خداوند، برائت و پاکی ام را آشکار سازد، به رختخواب رفتم. اما بخدا سوگند، گمان نمی کردم خداوند دربارة من وحی نازل نماید. زیرا خودم را کوچکتر از آن می دانستم که قرآن در مورد من به سخن آید. ولی امیدوار بودم که رسول خدا (ص) خوابی ببیند و خداوند، در آن خواب، پاکی ام را آشکار نماید. بخدا سوگند! قبل از اینکه رسول خدا (ص) از جایش بلند شود و کسی از اهل خانه از خانه، بیرون رود، بر آنحضرت (ص) وحی نازل گردید و همان سختی و دشواری حالت وحی، وی را فرا گرفت طوریکه در روز سرد زمستانی، قطرات عرق مانند دانه های مروارید از بدن مبارکش سرازیر گشت.

نخستین کلماتی را که رسول خدا (ص) بعد از برطرف شدن حالت وحی با تبسم به زبان آورد، این بود که به من گفت : «ای عایشه! خدا را سپاس بگوی زیرا خداوند، برائت و  پاکی ات را اعلام نمود».

مادرم به من گفت: بلند شو و از رسول خدا (ص) تشکر کن. گفتم: بخدا سوگند، بلند      نمی شوم و بجز خدا، از کسی دیگر، تشکر نمی کنم.

خداوند این آیات را نازل فرمود: (إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ ...) یعنی کسانی که تهمت زدند، گروهی از شما بودند...تا آخر. هنگامی که این آیات، دربارة برائت و پاکی ام نازل گردید، ابوبکر صدیق t که همواره به مسطح بن اثاثه به سبب قرابت و خویشاوندی انفاق می کرد، گفت: بخدا سوگند که بعد از این، هرگز به او بخاطر سخنانی که در مورد عایشه به زبان آورده است، انفاق نخواهم کرد. آنگاه خداوند این آیات را نازل فرمود: « وَلَا یَأْتَلِ أُوْلُوا الْفَضْلِ مِنکُمْ وَالسَّعَةِ أَن یُؤْتُوا أُوْلِی الْقُرْبَى وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (نور/22) صاحبان ثروت و فضل شما، نباید سوگند یاد کنند که به خویشاوندان، مساکین و مهاجرین در راه خدا، انفاق نکنند. بهتر است که عفو کنند و گذشت نمایند. آیا مایل نیستید که خداوند از شما بگذرد؟ و خداند متعال بخشنده و مهربان است»

آنگاه ابوبکر(رض) فرمود: بلی، به خدا سوگند، دوست دارم که خداوند مرا بیامرزد و همچنان به انفاق کردن بر مسطح، ادامه داد.

قابل یادآوری است که رسول الله (ص) دربارة من از زینب دختر جحش نیز می پرسید و  می گفت: ای زینب! چه می دانی و چه دیده ای؟ زینب رضی الله عنها هم در پاسخ می گفت: من چشم و گوشم را حفاظت می کنم. بخدا سوگند، من چیزی بجز خیر و نیکی، از او نمی‌دانم.

بلی، زینب رضی الله عنها همان کسی بود که (در جاه و منزلت، نزد رسول خدا (ص) ) با من رقابت می کرد. اما (در این جریان) خداوند او را با تقوایی که داشت، نجات داد. (درمورد من گمان بد نکرد).

________

منبع : صحیح بخاری

مثنوی معنوی

پادشاه قدرتمند وتوانایی ، روزی برای شکار با درباریان خود به صحرا رفت ، درراه کنیزک زیبایی را دید وعاشق اوشد. پول فراوان داد ودخترک را ازاربابش خرید ، پس ازمدتی که باکنیزک بود کنیزک بیمار شد وشاه بسیار غمناک گردید. ازسراسر کشور ، پزشکان ماهر را برای درمان او به دربار فرا خواند وگفت : جان من به جان این کنیزک وابسته است ،اگر او درمان نشود ، من هم خواهم مُرد . هرکس جانان مرا درمان کند، طلا ومروارید فراوان به او می دهم . پزشکان گفتند : ماجانبازی میکنیم .با همفکری ومشاوره ، حتماً اورا درمان می کنیم . هریک از مایک مسیح شفا دهنده است . پزشکان به دانش خود مغرور بودند ویادی از خدا نکردند . خدا هم عجز وناتوانی آنها را به ایشان نشان داد . پزشکان هرچه کردند فایده نداشت . دخترک از شدت بیماری مثل مو ، باریک ولاغر شده بود . ...

 

------------------------------------

پادشاه قدرتمند وتوانایی ، روزی برای شکار با درباریان خود به صحرا رفت ، درراه کنیزک زیبایی را دید وعاشق اوشد. پول فراوان داد ودخترک را ازاربابش خرید ، پس ازمدتی که باکنیزک بود کنیزک بیمار شد وشاه بسیار غمناک گردید. ازسراسر کشور ، پزشکان ماهر را برای درمان او به دربار فرا خواند وگفت : جان من به جان این کنیزک وابسته است ،اگر او درمان نشود ، من هم خواهم مُرد . هرکس جانان مرا درمان کند، طلا ومروارید فراوان به او می دهم . پزشکان گفتند : ماجانبازی میکنیم .با همفکری ومشاوره ، حتماً اورا درمان می کنیم . هریک از مایک مسیح شفا دهنده است . پزشکان به دانش خود مغرور بودند ویادی از خدا نکردند . خدا هم عجز وناتوانی آنها را به ایشان نشان داد . پزشکان هرچه کردند فایده نداشت . دخترک از شدت بیماری مثل مو ، باریک ولاغر شده بود . شاه یکسره گریه می کرد.  داروها ، جواب معکوس می داد . شاه از پزشکان نا امید شد وپابرهنه به مسجد رفت ودرمحراب مسجد به گریه نشست . آنقدر گریه کرد که از هوش رفت . وقتی به هوش آمد ، دعا کرد . گفت ای خدای بخشنده ، من چه بگویم ، تواسرار درون مرا به روشنی می دانی . ای خدایی که همیشه پشتیبان ما بوده ای ، بار دیگر ما اشتباه کردیم . شاه از جان ودل دعا کرد، ناگهان دریای بخشش و لطف خداوند جوشید . شاه درمیان گریه به خواب رفت . درخواب دید که یک پیر مرد زیبا ونورانی به او می گوید : ای شاه مژده بده که خداوند دعایت را قبول کرد ، فردا مرد ناشناسی به دربار می آید . اوپزشک دانایی است . درمان هردردی را می داند ، صادق است وقدرت خدا درروح اوست . منتظر اوباش.

فردا صبح هنگام طلوع خورشید، شاه بربالای قصر خود منتظر نشسته بود ، ناگهان دانای خوش سیما از دور پیدا شد ، او مثل آفتاب درسایه بود ، مثل ماه می درخشید. مانند خیال ورؤیا بود . آن صورتی که شاه دررؤیای مسجد دیده بود در چهره ی این مهمان بود . شاه به استقبال رفت . اگر چه آن مرد غیبی را ندیده بود ، اما بسیار آشنا ه نظز می آمد . گویی سالها با هم آشنا بوده اند وجانشان یکی بوده است .

شاه از شادی درپوست نمی گنجید . گفت ای مرد! محبوب حقیقی من تو بوده ای نه کنیزک . کنیزک ابزار رسدن من به تو بوده است . آنگاه مهمان رابوسید ودستش را گرفت وبا احترام بسار به بالای قصر برد . پس ازصرف غذا ورفع خستگی راه ، شاه پزشک را پیش کنیزک برد وقصه ی بیماری اورا گفت . حکیم دخترک را معاینه کرد وآزمایش های لازم را انجام داد وگفت : همه ی داروهای ان پزشکان بی فایده بوده وحال مریض را بدتر کرده ،آنها از حال دختر ، بی خبر بودند ومعالجه ی تن می کردند . حکیم بیماری دخترک را کشف کرد اما به شاه نگفت . او فهمید که دختر ، بیمار دل است . تنش خوش وگرفتار دل وعاشق است .

عاشقی پیداست از زاری دل           نیست بیماری چوبیماری دل

درد عاشق با دیگر درها فرق دارد. عشق آیینه ی اسرار خداست. عقل از شرح عشق ناتوان است . شرح عشق وعاشقی را فقط خدا می داند . حکیم به شاه گفت : خانه را خلوت کن! همه بروند بیرون ، حتی خود شاه . من می خواهم ازاین دخترک چیزهایی بپرسم . همه رفتند، حکیم ماند ودخترک . حکیم ، آرام آرام از دخترک پرسید : شهر تو کجاست : دوستان وخویشان تو کی هستند ؟ پزشک ، نبض دختر را گرفته بود وآرام آرام از دخترک می پرسید : شهر تو کجاست ؟ دوستان وخویشان تو کی هستند ؟ پزشک ، نبض دختر را گرفته بود ومی پرسید و دختر جواب می داد. از شهر ها ومردمان مختلف پرسید ، از بزرگان شهر ها پرسید ، نبض آرام بود ، تابه شهر سمرقند رسید ، ناگهان نبض دختر ، تند شد وصورتش سرخ شد . حکیم از محله های شهر سمرقند پرسید . نام کوچه ی غاتفر ، نبض را شدید تر کرد . حکیم فهمید که دخترک با این کوچه دلبستگی خاصی دارد . پرسید وپرسید تا به نام جوان زرگر درآن کوچه رسید ، رنگ دختر زرد شد ، حکیم گفت : بیماریت را شناختم ، به زودی ترا درمان می کنم . این راز راباکسی نگویی. راز ، مانند دانه است اگر راز را دردل حفظ کنی ؛ مانند دانه از خاک می روید وسبزه ودرخت می شود . حکیم پیش شاه آمد وشاه را از کار دختر آگاه کرد  وگفت : چاره ی درد دختر ان است که جوان زرگر را از سمرقند به اینجابیاوری وبا زر وپول ، اورا فریب دهی تا دختر از دیدن او بهتر شود . شاه دونفر دانای کاردان را به دنبال زرگر فرستاد . آن دو ، زرگر رایافتند واورا ستودند وگفتند : شهرت واستادی تو درهمه جا پخش شده ، شاهنشاه ما تو را برای زرگری وخزانه داری انتخاب کرده است. این هدیه ها وطلاها رابرایت فرستاده و ازتو دعوت کرده تا به دربار بیایی ، درآنجا بیش ازاین خواهی دید . زرگر جوان ، گول مال وزر را خورد وشهر وخانواده اش را رها کرد وشادمان به راه افتاد . او نمی دانست که شاه می خواهد اورا بکشد . سوار اسب تیز پای عربی شد وبه سمت دربار به راه افتاد . آن هدیه ها ، خون بهای او بود . درتمام راه ، خیال مال وزر درسر داشت . وقتی به دربار رسیدند حکیم اورا به گرمی استقبال کرد وپیش شاه برد ، شاه اورا گرامی داشت وخزانه های طلا را به اوسپرد واو را سپرست خزانه کرد . حکیم گت : ای شاه ! اکنون باید کنیزک را به جوان بدهی تا بیماریش خوب شود . به دستور شاه کنیزک با جوان زرگر ازدواج کردند وشش ماه در خوبی وخوشی گذراندند تا حال دخترک خوبِ خوب شد .  آنگاه حکیم ، دارویی ساخت وبه زر گر داد. جوان روز به روز ضعیف می شد . پس از یک ماه زشت ومریض وزرد شد وزیبایی وشادابی او از بین رفت وعشق او در دل دخترک سر شد :

عشق هایی کز پی رنگی بود                     عشق نبود عاقبت ننگی بود

زرگر جوان از دوچشم خون می گریست . روی زیبا ، دشمن جانش بود ، مانند طاووس که پرهای زیبایش دشمن او هستند . زرگر نالید وگفت : من مانند آهویی هستم که صیاد برای نافه ی خوشبو ، خون اورا می ریزد . من مانند روباهی هستم که به خاطر پوست زیبایش او را می کشن . من آن فیل هستم که برای استخوان عاج زیبایش خونش را می ریزند . ای شاه ! مرا کشتی ، اما بدان که این جهان مانند کوه است وکارهای ما مانند صدا درآن می پیچد وصدای اعمال ما دوباره به مابرمی گردد . زرگرآنگاه لب فروبست وجان داد . کنیزک از عشق او خلاص شد . عشق او عشق صورت بود . عشق برچیز های ناپایدار ، پایدار نیست . عشق زنده ، پایدار است . عشق به  معشوق حقیقی که پایدار است ، هر لحظه چشم وجان را مثل غنچه ، تازه وتازه تر می کند .

عشق حقیقی را انتخاب کن ، که همیشه باقی است . جان ترا تازه می کند . عشق کسی را انتخاب کن که همه ی پیامبران وبزرگان از عشق او به والایی وبزرگی ره یافتند ومگو که مارا به درگاه حقیقت راه نیست درنزد کریمان وبخشندگان بزرگ ، کارها دشوار نیست .